♥♫سرد خونه♫♥

+ پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:,در ساعت13:2 دل آرام| |

+ پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:,در ساعت12:42 دل آرام| |

عکس زیباترین دختر سال شهریور 91هههههههههههههههههههه

+ پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:,در ساعت12:30 دل آرام| |

پسر کوچولویی در مراسم عروسی از مادرش پرسید: “مامان، چرا دختره لباس سفید پوشیده؟

 

مامانش گفت:

 

این تو عروسی ها یه رسم هست که عروس لباس سفید بپوشه، بخاطر اینکه عروس خیلی خوشحاله و امروز بهترین روز زندگیشه.”

 

پسر یه خورده فکر کرد و گفت: ” خوب چرا پسره (داماد) لباس مشکی پوشیده؟

 باحال بود نه>>؟؟؟نه ؟؟ههههههههههه ولی فک کنم عروس کفن پوشیده بود مگنه ؟؟چون داره میره ......

 

+ یک شنبه 24 دی 1391برچسب:,در ساعت16:13 دل آرام| |

دوست داشتن از عشق برتراست عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر ناینایی اما دوست داشتن پیوندی خودآگاه است و از روی بصیرت،روشن و زلال
عشق بیشتر از غریزه آب میخورد و هرچه از غریزه سرزند بی ارزش است دوست داشتن از روح طلوع میکند و تاهرجا که یک روح ارتفاع دارد دوست داشتن نیزهمگام با آن روح اوج میگیرد
عشق در قالب دلها در شکلها و رنگهای تقریبآ مشابهی متجلی میشود دارای صفات حالات و ظاهرمشترکی است اما دوست داشتن در هر روحی جلوه خاص خویش را دارد و از روح رنگ میگیرد و چون روح ها برخلاف غریزه ها هرکدام رنگی و ارتفاعی و بعدی وطعم وعطر ویژه خویش رادارند میتوان گفت که به شماره هر روحی دوست داشتنی هست
عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست و گذرفصلها و عبور سالها بر آن اثر میگذارد اما دوست داشتن در ورای سن وسال و مزاج زندگی میکند در آشیانه بلندش روز و روزگار را دستی نیست
عشق درهررنگی و سطحی با زیبایی محسوس در نهان یا آشکار رابطه دارد چنانچه شوپنهاور میگوید شما بیست سال به سن معشوقتان بیفزایید آنگاه تأثیر مستقیم آنرا بر روی احساستان مطالعه کنید اما دوست داشتن چنان در روح غرق است و گیج و جذب زیباییهای روح،که زیباییهارا به گونه ای دیگر میبیند
عشق طوفانی متلاطم و بوقلمون صفت است امادوست داشتن آرام و استوار و پروقار و سرشار از نجابت است
عشق با دوری و نزدیکی در نوسان است اگر دوری بطول انجامد ضعیف میشود اگر تماس دوام یابد به ابتذال میکشد و تنها با بیم و امید وتزلزل و اضطراب و دیدار و پرهیز زنده و نیرومند میماند اما دوست داشتن با این حالات ناآشناست دنیایش دنیای دیگریست 
تقدیم ب همهی عاشقای دیوونه

+ یک شنبه 17 دی 1391برچسب:,در ساعت9:16 دل آرام| |

صبحگاه:

فرمانده: پس این سربازها کجان؟
معاون: قربان همه تا صبح بیدار بودن داشتن غیبت میکردن
ساعت ۱۰ صبح همه بیدار میشوند…


سلام سارا جان(زندگی محمد)…..
سلام نازنین، صبحت بخیر
عزیزم صبح قشنگ تو هم بخیر
سلام نرگس
سلام معصومه جان
ماندانا جون، وای از خواب بیدار میشی چه ناز میشی…
صبحانه:
وا… آقای فرمانده، عسل ندارید؟
چرا کره بو میده؟
بچه‌ها، من این نون رو نمیتونم بخورم، دلم نفع میکنه
آقای فرمانده، پنیر کاله نداری؟ من واسه پوستم باید پنیر کاله بخورم
بعد از صبحانه، نرمش صبحگاه (دیگه تقریبا شده ظهرگاه)
فرمانده: همه سینه خیز، دور پادگان. باید جریمه امروز صبح رو بدید
وا نه، لباسامون خاکی میشه …
آره، تازه پاره هم میشه …
وای وای خاک میره تو دهنمون …
من پسر خواهرم انگلیسه میگه اونجا …
ناهار
این چیه؟ شوره
تازه، ادویه هم کم داره
فکر کنم سبزی اش نپخته باشه
من که نمی‌خورم، دل درد میگیرم
من هم همینطور چون جوش میزنم
فرمانده: پس بفرمایید خودتون آشپزی کنید!
بله؟ مگه ما اینجا آشپزیم؟ مگه ما کلفتیم؟
برو خودت غذا درست کن
والا، من توخونه واسه شوهرم غذا درست نمی‌کنم، حالا واسه تو …
چون کسی گرسنه نبود و همه تازه صبحانه خورده بودند، کسی ناهار نخورد
بعد از ناهار
فرمانده: کجان اینا؟
معاون: رفتن حمام
فرمانده با لگد درب حمام را باز میکنید و داد میکشد، اما صدای داد او در میان جیغ سربازه‌ها گم میشود…
هوووو…. بی شعور
مگه خودت خواهر مادر نداری…
بی آبرو گمشو بیرون…
وای نامحرم…
کثافت حمال…
(کل خانم ها به فرمانده فحش میدهند اما او همچنان با لبخندی بر لب و چشمانی گشاده ایستاده است!)
بعد از ظهر
فرمانده: چیه؟ چرا همه نشستید؟
یه دقیقه اجازه بده، خب فریبا جان تو چی میخوری؟
جوجه بدون برنج
رژیمی عزیزم؟
آره، راستی ماست موسیر هم اگه داره بده میخوام شب ماسک بزنم.
شب در آسایشگاه
یک خانم بدو بدو میاد پیش فرمانده و ناز و عشوه میگه: جناب فرمانده، از دست ما ناراحتین؟
فرمانده: بله بسیار زیاد!
خب حالا واسه اینکه دوباره دوست بشیم بیایید تو آسایشگاه داره سریال فرار از زندان رو نشون میده، همه با هم ببینیم
فرمانده: برید بخوابید!! الان وقت خوابه!!
فرمانده میره تو آسایشگاه:
وا…عجب بی شعوری هستی ها، در بزن بعد بیا تو
راست میگه دیگه، یه یااللهی چیزی بگو
فرمانده: بلندشید برید بخوابید!
همه غرغر کنان رفتند جز ۲ نفر که روبرو هم نشسته اند
فرمانده: ببینم چیکار میکنید؟
واستا ناخونای پای فری جون لاکش تموم بشه بعد میریم.
آره نسیم جون؛ صبر کن این یکی پام مونده
فرمانده: به من میگی فری؟؟ سرباز! بندازش انفرادی.
سرباز: آخه گناه داره، طفلکی
مهشید: ما اومدیم سربازی یا زندان! عجبا!
حالا به نظر شما خانمها باید برن سربازی؟؟؟؟؟؟

+ شنبه 16 دی 1391برچسب:,در ساعت14:54 دل آرام| |



طراح : صـ♥ـدفــ